۹.۲.۹۰

خیال کرده ای"مسعود بهنود "

برای یک جراحی کوچک دیروز باید بیهوش می شدم.

در یک اتاق از ملبوس لابد میکروبی بیرون خلاص شدم و آماده رفتن به درون فضای استریل، نگفتم پاک عمدا، و در لحظه ای معلوم شد از این جا دیگر باید تنها رفت آتی می ماند در اتاق تنها. برای پنجمین بار کنترل شدم تا بدانند همانم که باندی به نامم روی دستم بسته، آیا همان است که ورقه اول می گوید. یا گواهی بیمارستان یا گواهی پزشک، یا گزارش رادیولوژی. باید به همه سئوال ها جواب می دادم اسم و فامیل و نام تاریخ تولد. در یک جا نام مادر. مهری خانم کجائی. لبخند تا به تکرار پرسش ها رسید از معنا افتاد. اگر رگ هایم مقاومت نمی کرد باید چهار و هجده دقیقه می رفتم. اما این ماده خوش بیهوش کننده راه نمی یافت در تنم. مشکل همیشگی. باید تحمل کرد همیشه با چندبار جست و جو لای رگ ها بالاخره راهی برای عبور به درونم پیدا می شود. اگر نمی شد لابد علامت بی رگی بود. سرانجام باریکه ای پیدا شد و ماده در تن جاری شد. نرفته؛ زیر پای قلبم حالی و هری ریخت پائین، غافلگیر شدم. خواستم بگویم آخ، گفت بشمر. در دلم بود عین همان تشریفات ما شیعیان است. می پرسند نامت را، نام پدرت را . نپرسید مذهبت چیست، نپرسید چه کسی شفاعتت می کند. و صدا محو می شد تا دوباره گفت بشمر. گفتم یک، دو، س..ه و دیگر یادم رفت. بار هستی از دوشم بلند شد آرام. در منتهای جاده نوری می تابید و چهره ای مانند ماهی جونم روبرویم بود. اگر ترسی هم از سفر بود به لبخنده اش تبدیل به شوق شد. رفتم.

در راه از اتاق به آن برزخ کنترل، بگو عبور از پل صراط، دو جیز از دلم گذشت. یکی آلیسبود، با خودم گفتم دیدی آلیس و همزاد را جا گذاشتم کوزه بشکسته تمام نشده ماند. دیگر این که سعی کردم در آستانه را به یاد آورم. یادی اگر بود. فشار که آوردم به مغر. آمد: بوی کافوریان. بیش از این نه
نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسان کافورینه به کف

شاید هم کسی در درونم خواند:

رقصان می گذرم از آستانه اجبار. شادمانه و شاکر
صدائی گفت چار یعنی چه. باورش نکردم، یعنی بازگشت را باور نکردم . گفت چهار به چه معناست در زبان مادریت. جدیش نگرفتم، نائی نبود برای پاسخ شاید. باز پرسید: چار. این بار گفتم چهار یعنی ... و یادم افتاد از جائی که رها شده بودم . لبخندی از ذهنم گذشت. با خود گفتم: پس شمرده بودم وان ... تو... ثری ... و قبل از رهائی، چهار را فارسی گفته بودم: چار... چشمانم آرام از هم گشوده شد. روبه رویم ساعتی بود. پنج و سی دقیقه را نشان می داد. یک ساعت و اندی بی وزنی و خیال و از بشمر گذشته بود. بین سه و چهار، بین زبان دلم و زبان دیگر... آرام باری بر می گشت که هنوز سنگین نبود.

از پنجره که نگاه کردم این بید تکان تکان می خورد. یعنی باد می آید؟. آیا امروز آقای غفاری آب داده است بیدم را که حالا قد کشیده و لابد از ساختمان هم بالاترست. اما من که در اتاق خودم نیستم. اگر بودم چرا آنسانسور مرا به طبقه سوم برد. اصلا ما که در کردان آسانسور نداریم. تا رسیدم به اتاق و نگاه نگران اما به تظاهر لبخند زده آتی خانم. اول از همه گفتم دختر این جا که کردان نیست، شفاعت کننده نبود برگشتم. این جا بیمارستانی است نزدیک دهکده ویمبلدون. در دیوار گواهی می دهد که در انتظار عروسی سلطنتی فردا هستند. آن بید هم پشت پنجره نیست خیال کرده ای.


۲۶.۱.۹۰

عکس های فیلم "آخرین شعر کرگدن" با بازی بهروز وثوقی و مونیکا بلوچی(monica bellucci) در فیلم جدید بهمن قبادی












 وثوقی بازیگر سینمای پیش از انقلاب، در فیلم جدید بهمن قبادی که در حال فیلمبرداری است، بازی می کند. "آخرین شعر کرگدن" آخرین فیلم بهمن قبادی کارگردان مطرح سینمای ایران در ترکیه در حال فیلمبرداری است. در این فیلم به غیر از بهروز وثوقی بازیگر سرشناس سینمای پیش از انقلاب، آرش لباف و داریوش اقبالی دو خواننده ایرانی، مونیکا بلوچی بازیگر سرشناس ایتالیایی و برن سات بازیگر برجسته و جنجالی ترکیه حضور دارند. 


این فیلم که به زبان فارسی ساخته می شود و معلمی برای بهتر صحبت کردن "مونیکا بلوچی" به زبان فارسی، به استخدام گروه سازنده ی این فیلم درآمده است. وثوقی و بلوچی در این فیلم زن و شوهر هستند و آرش فرزند آن هاست. فیلم درباره ماجرای زندگی یک شاعر است و به صورت بداهه سازی ساخته می شود. تورج اصلانی پس از " کسی از گربه های ایرانی خبر نداره" در دومین همکاری با قبادی فیلمبرداری این کار را بر عهده دارد.















۲۵.۱.۹۰

کمانچه استاد داود گنجه ای - پریسا - آواز دیلمان






چنان در قيد مهرت پاي بندم
که گويي آهوي سر در کمندم


گهي بر درد بي درمان بگريم
گهي بر حال بي سامان بخندم


مرا هوشي نماند از عشق و گوشي
که پند هوشمندان کار بندم


مجال صبر تنگ آمد به يک بار
حديث عشق بر صحرا فکندم


نه مجنونم که دل بردارم از دوست
مده گر عاقلي اي خواجه پندم


چنين صورت نبندد هيچ نقاش
معاذالله من اين صورت نبندم


چه جان‌ها در غمت فرسود و تن‌ها
نه تنها من اسير و مستمندم


تو هم بازآمدي ناچار و ناکام
اگر بازآمدي بخت بلندم


گر آوازم دهي من خفته در گور
برآسايد روان دردمندم


سري دارم فداي خاک پايت
گر آسايش رساني ور گزندم


و گر در رنج سعدي راحت توست
من اين بيداد بر خود مي‌پسندم


سعدي

۲۴.۱.۹۰

هرگز نخواب کوروش اثر سیمین بهبهانی



دارا جهان ندارد،

سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در

هفت آسمان ندارد!



کارون ز چشمه خشکید،

البرز لب فرو بست

حتا دل دماوند،

آتش فشان ندارد



دیو سیاه دربند،

آسان رهید و بگریخت

رستم در این هیاهو،

گرز گران ندارد



روز وداع خورشید،

زاینده رود خشکید

زیرا دل سپاهان،

نقش جهان ندارد



بر نام پارس دریا،

نامی دگر نهادند

گویی که آرش ما،

تیر و کمان ندارد



دریای مازنی ها،

بر کام دیگران شد

نادر ز خاک برخیز،

میهن جوان ندارد



دارا،کجای کاری!

دزدان سرزمینت

بر بیستون نویسند،

دارا جهان ندارد



آییم به دادخواهی،

فریادمان بلند است

اما چه سود،

اینجا نوشیروان ندارد



سرخ و سپید و سبز است

این بیرق کیانی

اما صد آه و افسوس،

شیر ژیان ندارد



کوآن حکیم توسی،

شهنامه ای سراید

شاید که شاعر ما

دیگر بیان ندارد



هرگز نخواب کوروش،

ای مهرآریایی

بی نام تو،وطن نیز

نام و نشان ندارد